سالروز صدور فرمان مشروطیت؛
این منورالفکران خناس و مکاره...
مقالات
بزرگنمايي:
پیام خراسان - راز و رمزهای جنبش مشروطیت همچنان برجاست؛ به واقع هنوز جای سؤال وجود دارد که چگونه ائتلاف میان روشنفکران و علما، این دو دشمن دیرینه که همچنان با یکدیگر سر ستیز دارند، ممکن شد؟ این نوشتار در پی توضیح این مسئله است.
به واقع آنچه موجب پیروزی انقلاب مشروطه و رقمخوردن فصلی نو در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران شد، صورتپذیرفتن ائتلافی مرموز و البته شکننده میان روحانیون شیعه و نسل اول روشنفکران ایرانی بود. در حقیقت، روحانیت به عنوان پاسدار سنت ایرانی- اسلامی که پیش از دوران مشروطه، به هرگونه نفوذ فرهنگ و اندیشه غربی و گرایش به تجدد، واکنش نشان میداد، به ناگه به طرفداری از مشروطیت پرداخت و دست همکاری روشنفکران را، هرچند با دلسردی و تردید، فشرد. اما، چگونه این ائتلاف اسرارآمیز، میان دو سویه بزرگترین شکاف تاریخی ایران و طرفداران سنت و تجدد ممکن شد؟
نکته اساسی که باید آن را در بدایت امر و پیش از ورود به بحث بیان کرد، آن است که انقلاب مشروطه را بایستی تداوم فرایند اعمال اصلاحات ساختاری در دولت قاجاری دانست که تنها در قیاس با گذشته، نحوه اعمال اصلاحات تغییر کرده است. انگیزه اصلی اعمال اصلاحات در دل دولت سنتی قاجار، همانند سایر دولتهای شرقی، احساس عقبماندگی نسبت به غرب بوده است. نخبگان سیاسی دوران ابتدایی قاجار، در تجربه جنگهای ایران و روس به دو نکته اساسی پِی بردند؛ نخست ضعف در قشون، چه به صورت تسلیحات و چه به صورت آموزشهای نظامی و دوم، ضعف دستگاه دولتی ایران در مقابل دولتهای غربی.
تلاش برای اصلاح دولت ایران و رفع نواقص ظهوریافته، از همان نسل جنگ ایران و روس ادامه پیدا کرد و عباسمیرزا، آغازگر این ماجرای پرپیچ و خم بود. در ادامه، امیرکبیر دست به مجموعه اقداماتی در راستای تکمیل قشون زد اما مهمترین خصیصه اصلاحات دوره امیرکبیر، تلاش برای محدودیت قدرت روحانیت در عرصه سیاست جهت تقویت قوای دولت برای ایفای کارویژههای اصلی خود بوده است.
به واقع، جامعه ایرانی را میتوان از حیث وجود سیستمهای ارزشی و فرهنگی مختلف و عدم وجود یک هویت اجتماعی مسلط، به یک جامعه شبکهای تشبیه کرد که دولت، به عنوان پارهای از این جامعه، با وجود قرارگیری در رأس اما قسم ضعیف و ناتوان آن محسوب میگردد. نقش اصلی حاکم یا دولت در جامعهای با ساختار شبکهای، برقراری مصالحه میان وجههای مختلف شبکه قدرت است. به واقع، در جامعه ایرانی بر اساس سرگذشت و ورود فرهنگهای مختلف به آن، هویتهای اجتماعی مختلفی برای یک فرد وجود داشته که موجب کاهش میزان تبعیت فرد از دولت، به عنوان یگانه نهاد حکمرانی و اعمال اقتدار، میگردد. در حقیقت، فرد خود را ملزم به رعایت قواعدی غیر از قوانین حکومتی میداند و به سبب ساختدهی و ساماندهی قواعد مزبور به زندگی اجتماعی و شخصی وی، قوانین حکومتی در قیاس با قواعد محلی، دینی و قومیتی از جایگاه ثانوی و تبعی برخوردارند.
مهمترین وجوه شبکه قدرت در جامعه ایرانی، اعم از روحانیت، سران قبیلهها و قومیتها و اشراف زمیندار که هر کدام در پی ائتلاف و یا نزاع با یکدیگر، به دنبال اعمال سروریت بر جامعه بودهاند. اما قدرتمندترین وجه این شبکه از آن روحانیت بوده است؛ چرا که با سیطرهپیدا کردن مذهب بر جامعه ایرانی، هم زندگی روزمره و اقدامات مبتلابه ایرانیان از قبیل ازدواج، معامله، محاکمه و غیره در کف روحانیت قرار داشته و هم به سبب روحیه جمعی مذهبی تقویت شده، مراجع و به تبع آن روحانیت از محبوبیت قابل توجهی در جامعه برخوردار بودند.
در نتیجه با توجه به نفوذ گسترده گروههای مختلف و ممانعت آنان از اعمال اقتدار مشروع دولت بر جامعه به سان ابرهای مقابل آفتاب، اصلاحات از دوره امیرکبیر بیش از دورههای پیش بر مسئله کاهش نفوذ گروههای متفرقه متمرکز شد. منع دریافت رشوه و کاهش حقوق و امتیازات اشراف قبایل و زمیندار نیز از این قبیل اقدامات محسوب میشد. وانگهی، اقدامات در خصوص طبقه روحانیت با شدت بیشتری همراه بود. امیرکبیر به سمت پایگاههای نفوذ روحانیت در میان مردم یورش برد تا با تضعیف محاکم و مدارس شرعی و دینی، از طریق تأسیس نهادهای جایگزین عرفی و همچنین تأسیس روزنامه برای ایجاد راه ارتباطی میان مردم و دولت، استیلای روحانیت بر جامعه ایرانی را درهم بشکند.
واکنش طبقات سنتی و به ویژه روحانیت نیز قابل پیشبینی است و به طبع، آنان به دنبال پاسداری از سنتها در مقابل امواج مدرنیزاسیون بودند اما پس از عبور از دوره امیرکبیر، واکنش روحانیت بیش از پیش رنگوبوی مذهبی به خود گرفت و روحانیت به دنبال استفاده از باب مباهته جهت رفع اشرار فرنگی برآمد. امیرکبیر به آن سبب که به دفع فتنه بابیه اقدام کرد، چندان مورد اتهام و ظن بابیگری قرار نگرفت اما دردورههای بعدی و به خصوص در واپسین دوره اصلاحات، حسینخان سپهسالار بسیار از جانب روحانیت مورد اتهام بابیگری و پیروی از صبح ازل قرار گرفت. اوج خشم روحانیت از تمایل کلیه دستگاه دولتی ایران به غربیسازی و نوسازی را میتوان در مسئله تحریم تنباکو یا امتیاز رژی دید؛ جایی که روحانیت، قدرت بسیجسازی تودهها و اعمال ائتلاف میان سران جامعه را به رخ دولت قاجار کشاند.
رواج چنین اتهاماتی علیه سران مملکت و واکنش سهمگینی چون تحریم تنباکو که دامنه آن، حرمسرا و دربار را نیز فرا گرفته بود، شاه را به محافظهکاری و دستشستن از اصلاحات وا داشت و نخبگانی که به دنبال تغییر فرماسیون دولت و جامعه سنتی بودند، نیز جملگی برای متجددساختن ایران، دنبال چارهای دگر گشتند.
آنچه نسل اول روشنفکران ایرانی پس از مشاهده قدرت سترگ روحانیت در جامعه بدان روی آوردند، تلاش برای آشتی بین مفاهیم مدرن و اسلامی بود. به واقع، روشنفکران به درستی دریافته بودند که دیوارهای مذهبی، مانع از عبور مفاهیم و فرهنگ نوین به درون جامعه میشود. روشنفکران برای دورزدن این دیواره و خوراندن معجون تلخ مدرنیته به جامعه ایرانی، از در تطبیق مفاهیم درآمد. نمونه این تلاشها را میتوان در گفتار نخبگانی نظیر ملکمخان ناظمالدوله و یوسفخان مستشارالدوله دریافت. به طور مثال، در رساله «یک کلمه» به قلم یوسفخان مستشارالدوله نگاشته شده است، به صراحت آمده که: « اعلامیه حقوق بشر را ترجمه و به آیات و احادیث مستند نمودم. بعد از تدقیق و تعمق، همه آنها را به مصداق «لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین» با قرآن مجید مطابق یافتم». همچنین، ملکم خان در روزنامه قانون آورده است: «اصول قانون مشروطیت در غرب طوری مطابق با اصول اسلام است که میتوان گفت سایر دول، قانون اعظم خود را از اصول اسلام اخذ کردهاند». یا در جای دیگر گفته است: «... در دنیا هیچ نظم و حکمتی نمیبینم که مبادی آن یا در قرآن یا در اقوال ائمه یا در دریای معرفت اسلام که ما احادیث میگوییم، به طور صریح معین نشده باشد». چنین تلاشهایی در واقع علاوه بر آنکه میتوانست توده مذهبی را همدل با مشروطه و آمال روشنفکران بسازد، اما کارویژهای اساسیتر نیز برعهده داشت و میتوانست علمای مذهب شیعه را به همراهی با مشروطهخواهی، ترغیب سازد.
پس از این، روشنفکران گامی فراتر نهاده و روحانیت را اینبار به مشارکت مستقیم در قدرت دعوت میکنند. در حقیقت، این پیشنهادِ روشنفکران ایرانی به علما، ریشه در درک آنان از کارکرد دوگانه روحانیت در جامعه ایرانی داشت. به واقع، روحانیت همزمان هم یاور شاه و پاسدار سلطنت و هم ملجأ توده مردم و مرجع تظلمخواهی آنان از دولت بود. این کارکرد دوگانه در حقیقت روحانیت را به سهولت بدل به پاشنه آشیل دولت در ایران ساخته بود و از هرگونه اقدام در جهت اصلاح ساختاری ممانعت به عمل میآورد؛ چرا که اگر عملی مغایر با خواست روحانیت از سوی دستگاه سلطنت رقم بخورد و موجبات نارضایی آنان را فراهم بسازد، روحانیت به طرفهالعینی میتواند مشروعیت سیاسی را از شاه سلب نموده و بنیان سلطنت را براندازد. در نتیجه، در صورتی که علما خود زمام قدرت را در دست بگیرند، تحت تأثیر جریان پوزشگرایی مفاهیم اسلامی و مدرن و هم به سبب سابقه دولت قاجاری، تمایل به اصلاح و نوسازی پیدا خواهند. در این بین، به روشنفکران نیز به سبب آگاهی از امور سیاسات و مملکتداری، به چشم نیروی محرکه اصلاح و ترقی نگریسته خواهد شد و آنان با قدرت بیشتری آمال و اهداف خود را به پیش خواهند برد.
بدین سبب، روشنفکران دست به تحریص و ترغیب علما به حضور آشکار در قدرت زدند و در این راستا، میرزا آقاخان کرمانی میگوید: «... وانگهی این علم و فضیلت و دیانت و تقوی که در علمای ما موجود است، سرمایه بزرگی است و بر هر کاری ایشان را توانایی میدهد. اگر هر یک از این ذوات محترم دو ماه در امور سیاسی داخل شوند از پرنس بیسمارک و سالسبوری هم گوی سبقت را خواهند ربود». میرزا ملکمخان نیز چنین مسیری در پیش میگیرد و در یک مکالمه میان دو فرد، دست به تشریح ساختار سیاسی مورد نظر خویش میزند که در آن، روحانیت به عنوان نقطه قوت جامعه ایرانی، قدرت را به دست گرفتهاند. او در ابتدا، به وادی آشتی مفاهیم نقیبی میزند و میگوید: «صاحب کمال: اداره دولت را چطور میتوان محکوم قوانین شرع ساخت؟
آخوند مدرس: این مسئله را از دین خود و از خدای خود بپرسید: موافق دین ما، کل معارف عالم در قرآن مجید جمع است. اگر مسلمان هستید، باید محکوم علمای اسلام باشید. اگر کافر هستید باید اقلاً نظام خارجه را قبول نمایید...».
سپس، ملکمخان در ادامه توجیه حضور روحانیت در قدرت و تشویق آنان به چنین حضوری، دست به تبیین ساختاری میزند که مشابه رویکرد پوزشگرایانه است وانگهی، میتوان ریشههای این تقریر مدرن از سنت شیعه را در ساختار سیاسی فعلی جمهوری اسلامی نیز دریافت: «صاحب کمال: فرض کنیم که ما هم... میرزا حسن را مرجع امید خود قرار دادیم. اگر فردا پای این حجت شما از میان برود چه خواهید کرد؟
مدرس: ...فضلای ملت ما جمع بشوند و موافق یک قانون شرعی از میان اولیای اسلام، اعلم و افضل و اعدل را رئیس قرار دهند. صورت نغییر مییابد، روح مقرر میماند». در ادامه نیز، ملکمخان نتیجه این ساختار سیاسی طراحیشده را یک «دولت مشروعه» میداند: «...صاحب یک دولت مشروعه خواهیم شد و آن قوت تحت عدالت شرح مقدس ملت زنده، ملک آباد، خدا راضی و روح اسلام شاد خواهد شد».
اما پس از رخ دادن واقعه تحریم تنباکو و قدرتنمایی علما در جامعه ایرانی، به نحوی که امواج آن پایههای سلطنت را به لرزه درآورد، ملکمخان، نظر خود را از مشارکت مستقیم به سمت سیادت بر جامعه و تشکیل پادشاهی تغییر داد و به دنبال ترقیب آنان به برانداختن نظم پوسیده قاجاری بود: «... چیزی که الآن بر عهده ما واجب است این است که بدون تأمل به جان و دل بچسبیم به مجتهدان و نجات ما را از ارشد و از اهمیت ایشان بخواهیم». در جای دیگر میگوید: «از برای علمای عصر، چه افتخاری بالاتر از اینکه بدون هیچ خونریزی، فقط به قوت کلام حق این دولت اسم را از چنگ این جانوران ملتخور خلاص و آیین الهی را مجدداً اسباب سعادت اهم روی زمین بسازند. انهدام بنیان ظلم و شکست جمیع زنجیرهای اسارت و احیای دین و دولت اسلام موقوف به این فتوای ربانی است. پس ای قبله امم، ای ملاذ مسلمین، ای یحیی ملت، ای آفتاب آسمان شریعت، در اعلام این فتوای الهی چه تأویل دارید؟».
در یک کلام، میتوان خواسته ملکم خان از روحانیون و علما را چنان که خود گفته توصیف کرد: «علما خلق را حرکت دهند، مقام پادشاهی برقرار باشد، ابتدای حکومت از مسجد شاه باشد و عقلای قوم، مجلس شورای کبرای ملی را برپا دارند».
اما مسئله مهم در خصوص اقدامات روشنفکران آن است که آنان متوجه ریاکاری خود و عاریه بودن پوسته اسلامی مشروطیت بودند و هیچگاه فریفته سخنان خود نشدند. آنان به راستی میدانستند که علما، برخلاف گفته اسلاف خویش، از فضیلت حکمرانی و تنظیم قوانین برخوردار نیستند و مشروطیت نیز در ذات خود بویی از اسلامیت نبرده است. احتشامالسلطنه در انجمن دربار، بیان کرده: «... باید بدانید اگر موقعیتی حاصل گردد فقط به دست اشخاص صحیح بااطلاع ممکن است بشود وگرنه به دست چهار نفر معمم از همهجا بیخبر چه طرفی بسته میشود... اگر مساعدتی به آنها میشود برای پیشبرد مقصد میباشد تا وقت معین».
بنابراین روشنفکران همچنان هدف دیرینه خود برای اسلاح ساختار جامعه و دولت، یعنی تضعیف قدرت روحانیت را همچنان در چشمانداز خویش زنده نگاه داشته بودند و برخلاف روحانیت، با چشمانی باز در عرصه پرمهیب سیاست ایران به بازیگردانی مشغول بودند. سویه دیگر ماجرا، یعنی علما و روحانیت نیز تحت تأثیر تلقینات روشنفکران، به حمایت از انقلاب مشروطه تن دادند اما نقش آنان در پروژه مشروطیت، از مرحله رهبری جنبش به تکوین مشروطیت نرسید و پس از آن، روشنفکران وظیفه تبیین قوانین مطابق آمال و اهداف خود را برعهده گرفتند.
اما مسئله اساسی روشنفکران در ادامه فرایند انقلاب مشروطیت، اختلاف افتادن میان طبقه روحانیت و تقسیمبندی آنان به دو گروه مشروعهخواهان و مشروطهخواهان بود. به واقع، بخشی از طبقه روحانیت، فریب گفتههای روشنفکران را نخورده و با استدلالاتی مشابه آنان، در رد پارلمانتاریسم و دیگر عناصر مدرن گفتمان جدید برآمدند و سعی در درهمگسیختن پوسته اسلامی اما عاریه مشروطیت برآمدند. در این بین، جناح مشروطهخواه روحانیت، در اقدامی عجیب و شگفتانگیز، دست به دفاع از مشروطیت از نقطهنظر دینی زده و با استفاده از تلقینات ریاکارانه روشنفکران، خود را در خصوص اسلامیبودن مشروطیت راسخ و ثابتقدم نشان دادند.
دیدگاه «اسلامیبودن مشروطیت» را میتوان در کلام بزرگانی چون بهبهانی و یا حتی علامه نائینی نیز مشاهده کرد. برای نمونه، میرزای بهبهانی، در هنگام تصویب قانون اساسی و متمم آن، از نمایندگان درخواستی مبنی بر فاشنکردن منبع غربی قوانین مشروطیت دارد: «یک خواهش دارم و آن این است که هیچ وقت عنوان نکنید که در فلان دولت همچو کردند و ما هم بکنیم زیرا عوام ملتفت نیستند... و حال آنکه ما قوانین لازم و قرآن داریم. نمیخواهم بگویم که اسم نبرید. اسم ببرید و بگویید، لیکن بشکافید و معلوم شود که این کاری که آنها کردهاند از روی حکمت بوده و از قوانین شرع ما اخذ کردهاند».
در واقع، این اعتقاد مبرم در خصوص اسلامیبودن مشروطیت را میتوان در رسالههای مختلف دریافت. برای نمونه، در رساله «مکالمات حاجی مقیم و مسافر»، چنین استدلال شده است که مشروطیت، میراث پیامبر برای امت اسلام بوده اما در اثر وقوع جنگهای صلیبی، به اروپا و انگلستان رفته است: «خاتم انبیا... قانون مشروطه را از برای امت آن حضرت... به قوه و قدرت آن قانون رفتهرفته به دو ثلث از ربع مسکون مستولی شده و روز به روز بر عزت و قدرت و شوکت خود افزودند... تا در اواسط قرن چهارم ظاهراً اختلاف کلمه به درجه قصوی رسید و تمام ملوک نصاری از غلبه مسلمین به تنگ آمده، باهم متفق شده،.... رو به بلاد مسلمین نهادند و جنگ صلیبی مشهور را برپا نمودند... پس از انقضای این واقعه، دولت انگلیس درصدد تحقیق مطلب برآمدند که سبب غلبه... چه بوده؟ عقلای خود را به طرف بلاد مسلمین فرستادند... پس از اندک زمانی بر آنها معلوم شد که سبب غلبه مسلمین هیچ نیست مگر آیین مشروطیت و قوه قانون شریعت اسلام که مبنی بر اتحاد و اتفاق و برادری و عدل و مساوات است. این بود که بعد از استکشاف حال، پیروی قانون سالام نموده، از سلاطین خود استدعای مشروطیت کردند. بعد از جنگ و خونریزی زیاد مابین دولت و ملت، به مقصود خود رسیدند و از همان روز به برکت قانون اسلام و عزت و شوکت و قدرت خود افزودند و ما مسلمانهای بیچاره دست از قانون برداشته و حال خود را تباه و روزگار خود را سیاه نمودیم».
چنین استدلالی در کتب دیگر نظیر «الئالی المربوطه فی وجوب المشروطه» و یا «انصافیه» نیز تکرار گشته؛ حتی در رساله انصافیه چنین استدلال شده است که علت اقامه نماز عیسی پشت سر امام زمان(عج) نیز به سبب آن است که «پیروان عیسی، اصول قوانین پیامبر ما را بدون زیاده و نقصان به دست آورده و معمول داشتهاند». حتی فردی نظیر علامه نائینی، در ابتدای کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» نیز این استدلال را تکرار کرده است: «مطلعین بر تواریخ عالم میدانند که ملل مسیحیه و اروپاییان قبل از جنگ صلیب... از تمام شعب حکمت علمیه بینصیب بودند.... تا آنکه پس از جنگهای صلیبی و آن واقعه عظیمیه به فکر افتادند و عدم موفقیتشان در جنگ را به عدم تمدنو بیعلمی خود مستند دانستند.... و اصول تمدن و سیاسات اسلامیه را از کتاب و سنت و فرامین صادره از حضرت شاه ولایت، علیه افضل الصلوات و السلام و غیرها اخذ و در تواریخ سابقه خود، منصفانه بدان اعتراف نمودند...».
این خطای معرفتشناسی در ادامه چنان گسترش پیدا میکند که علامه نائینی برای اثبات نظریه خود، مبنی بر مشروعه و اسلامی بودن مشروطیت به یک رؤیای صادقه استناد میکند و تلاش برای اثبات نامشروعبودن مشروطیت را به سان تلاش یک کنیز سیاه برای سفید کردن دست خود با شستوشوی زیاد تشبیه میکند :«این اقل خدام شرع انور در همین خلال را دیده است. در رؤیا به خدمت مرحوم آیتالله آقای حاجی میرزا حسین تهرانی مشرف شدم. پس از التفات به رحلت ایشان و گرفتن طرفین ردای ایشان، سؤالاتی عرض میکردم و آن مرحوم از لسان مبارک ولیعصر ارواحنا فداه نقل جواب فرمودند. عرض کردم اهتمامات شما را در خصوص مشروطیت چه فرمودند، حضرت فرمود: «مشروطه اسمش تازه است؛ مطلب که قدیمی است. بعد حیرت فرمودند: مشروطه مثل آن است که کنیز سیاهی که دستش هم آلوده باشد به شستن دست وادار نمایند...».
به واقع، نه علامه نائینی و نه دیگر آیات عظامی که در پی استقرار مشروطیت بودند، از درک درستی در مورد چیستی و محتوای آن برخوردار نبودند و غرق در موهوماتی که از جانب روشنفکران، بیان شده بود در پی مقبولیتبخشی به مشروطیت و مقابله با جناح محافظهکار و استبدادطلب بودند. اما هنگامی که قانون اساسی مشروطیت به تصویب رسید و قدم به منصه اجرا نهاد، علما با روی بدون صورتک مشروطیت آشنا شدند و دیگر دست از حمایت شستند و بدین سان، شکاف گذشته میان علما و روشنفکران، اینبار با شدت بیشتری فعال شد.
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/169867/