پیام خراسان

آخرين مطالب

حاجی می‌گفت: می‌توانیم چند بار اسراییل را شخم بزنیم اجتماعي

حاجی می‌گفت: می‌توانیم چند بار اسراییل را شخم بزنیم
  بزرگنمايي:

پیام خراسان - «آن شب، شب عزیز و ویژه‌ای بود. خبر حمله ایران به اسرائیل که به گوش‌مان رسید سر از پا نمی‌شناختیم. با رفقا تا اذان صبح دور هم جمع شدیم. از ذوق، خواب به چشم هیچ کدام‌مان نمی‌آمد. یک نفر خبرها را می‌خواند، یک نفر تصاویر پهپادها را دنبال می‌کرد. یکی دیگر دست به دعا شده بود که موشک‌ها و پهپادها به هدف اصابت کنند.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
یک خوشحالی و غرور که مختص ما نبود. اولین واکنش‌هایی که دیدم استوری‌های دوستان عراقی و سوری بود. بابا می‌گفت یک زمانی افتخار این بود که مثلاً یک تانک اسرائیلی را بزنند. اما الان نیروهای حماس روزانه و به تنهایی حداقل 10 تانک رژیم را منهدم می‌کنند. حاجی هم تحلیل‌های فوق العاده‌ای داشت و اکثراً با بابا همراه و هم‌نظر بود. آن زمان هنوز ذره‌ای هیمنه اسرائیل در منطقه وجود داشت. با این حال بابا و حاجی آن را ناچیز می‌شمردند و می‌گفتند اگر صهیونیست‌ها بخواهند کاری علیه ایران انجام دهند؛ ما نه فقط یک بار بلکه چند بار می‌توانیم خاک اسرائیل را شخم بزنیم. من علی ایرلو به نیابت از تمام فرزندان شهدا دست دوستان سپاه را بابت رقم زدن این حماسه و دفاع مشروع می‌بوسم».
علی فرزند شهید «حسن ایرلو» سفیر سابق ایران در یمن است و «حاجی» لفظی است که برای رفیق قدیمی پدرش استفاده می‌کند. «محمدهادی حاجی رحیمی» یار چهل ساله بابای علی است که 13 فروردین ماه در حمله موشکی اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق به شهادت رسید. این، روایتی است از آنچه علی، از شهید حاجی رحیمی تعریف می‌کند. کسی که بعد از حاج حسن در حقش پدری کرده و حالا این جوان را دوباره با داغ پدر مواجه کرده است. داغی که شاید بعد از پاسخ ایران به اسرائیل، قدری آرام گرفته باشد.

پیام خراسان

مثلاً می‌خواهی شهید شوی؟
روزهای آخر آذر ماه 1400 است. می‌خواهند «حاج حسن» را در قبر بگذارند. رسم است که یکی از پسرها داخل برود و پیکر پدر را تحویل خانه آخرت دهد. علی و بردارش یکدیگر را نگاه می‌کنند و به رفیق چهل ساله پدر می‌گویند: «حاجی می‌خواهی شما بروی داخل؟» خاک بر سر و صورتش نشسته و تمام مدت گریه می‌کند. مستاصل است؛ مدام می‌گوید: «حاج حسن رفت؛ من جا ماندم…»
سال‌های جوانی، آن زمان که دو رفیق در یک اتاق 5 متری زندگی می‌کردند؛ محمدهادی، حسن را بهتر از هر کسی می‌شناسد. نیمه شب در خواب هر وقت از این پهلو به آن پهلو می‌شود، حسن را می‌بیند که نماز شب می‌خواند. برای نماز صبح که بیدار می‌شود شوخی با رفیقش را شروع می‌کند: «خسته نمی‌شوی؟ مدام نماز شب می‌خوانی؟ مثلاً با این کارهایت می‌خواهی شهید شوی؟»
حالا چهل سال از رفاقتش با حسن می‌گذرد و باید با او وداع کند. بی چون و چرا داخل قبر می‌رود. انگار که بخواهد آخرین بار از رفیقش بخواهد هوایش را داشته باشد و حالا که دستش به خدا می‌رسد برای کم شدن روزهای دوری سفارشش را بکند.
دو سال و نیم می‌گذرد. روزهای میانی فروردین 1403 است. التماس دعاهای «حاجی‌رحیمی» به بار نشسته و شهید شده است، همسر تازه داغ دیده میان گریه‌ها به همسر شهید ایرلو می‌گوید: «دیدی حاجی رفیق نیمه راه نبود؟ نتوانست دوام بیاورد که رفیقش رفته و او نرفته است…»
اتاقک چهار متری مربیان نظامی
رفاقت حسن و محمدهادی از سال 5٩ شروع می‌شود. روزهایی که وارد سپاه می‌شوند و در پادگان امام حسین کنار هم قرار می‌گیرند. حسن، مربی آموزش سلاح و محمدهادی مربی آموزش تکنیک است. نیروهای زیر دستشان با هم تمرین می‌کنند و یکدیگر کمین می‌زنند و این طور خود را در زمینه «ضد کمین زدن» تقویت می‌کنند. شب و روزشان با هم است. در یک اتاق به ابعاد یک و نیم متر در سه متر که یک تخت‌خواب دو طبقه دارد، زندگی می‌کنند.
ریشه رفاقت‌شان در این اتاقک قوطی کبریتی، جوش می‌خورد. تفریح‌شان این است که شربت «دیفن‌هیدارمین» که مزه شیرینی و آلبالو دارد در آب حل کنیم و با یک کیک یا بیسکوئیت بخوریم. این تمام جشن و خوش‌گذرانی محمدهادی و حسن می‌شد؛ در بهترین روزهای جوانی!
رفاقت به مرحله‌ای می‌رسد که شوخی‌هایشان باورنکردنی می‌شود. شب عروسی محمدهادی، حسن روی شیرینی‌ها پودر گاز اشک‌آور می‌ریزد و داماد وقتی می‌رسد می‌بیند مهمانان عروسی همه دارند گریه می‌کنند. او هم به جبران شوخی درشت رفیقش، در عقد حسن، نقشه جنگ را می‌آورد بین رفقا و دکور میز را به هم می‌زند و وسط مجلس، با رفقا جلسه بحث نظامی برگزار می‌کند.
هر وقت از حاجی‌رحیمی درباره رفاقتش با حاج حسن سوال می‌کنند با خنده می‌گوید: «خاطرات ما را خیلی نمی‌شود بازگو کرد.»

پیام خراسان

حزب‌الله مدیون دو رفیق است
سال 62 حاج حسن دستور می‌گیرد به لبنان برود. باید از هم جدا شوند اما «حسن ایرلو» تاب دوری از رفیق را نمی‌آورد و می‌گوید: «باید باهم برویم». یک روح شده‌اند در دو بدن. رفاقتی عمیق و جدایی ناپذیر که آنها را کنار هم به حزب‌الله می‌رساند؛ آنجا باید آنچه در زمینه نظامی می‌دانند را به نیروهای مقاومت لبنان آموزش دهند. حالا آن قدر به هم گره خورده‌اند که حتی اگر قرار باشد گزارشی به «سید حسن نصرالله» برسانند باهم به دیدار او می‌روند.
در مراسم تشییع محمدهادی حاجی‌رحیمی یکی از همرزم‌های لبنان‌ش می‌آید کنار «علی» و می‌گوید: «شاید کسی نداند ولی به عقیده من و خیلی‌ها حزب‌الله کل نیروها و آموزش‌هایش را به این دو نفر مدیون است.»
مثل سیبی که از وسط نصف شده است
«علی» فرزند کوچک حاج حسن است. گرچه بارها اسمش رفیق پدر را شنیده اما فرصت دیدار با حاجی‌رحیمی اولین بار سال 94 دست می‌دهد. پسر حاج حسن که عزم اعزام شدن به سوریه داشته، یک روز همراه پدرش به پادگان می‌رود و آنجا با رفیق بابا روبرو می‌شود. «از شباهت‌هایی که بین‌شان وجود داشت خشکم زده بود. مثل یک سیب بودند که از وسط نصف شده باشد. طرز صحبت کردن، راه رفتن، حتی مدل کنایه انداختن‌شان هم شبیه به هم بود. شباهت لباس‌های بابا و حاجی‌رحیمی به شکلی بود که انگار یونیفرم یک دستی پوشیده بودند؛ سلیقه‌شان این قدر به هم نزدیک بود. این طور که شنیده‌ام روزهایی که لبنان بوده‌اند حتی سگک کمربند و ریش گذاشتن‌شان هم یک شکل بوده. حتی آستین لباس‌شان را به اندازه یک تا می‌زدند. همه‌جوره عین هم زندگی می‌کردند.»

پیام خراسان

بعدها که حاج حسن به خاطر اصرارهای پسرش، چند باری به رفیقش سفارش می‌کند علی را به سوریه بفرستد: «کارهای علی ما را درست کن!» دفعه آخر حاجی رحیمی به رفیقش می‌گوید: «حاج حسن! به پدر شهدا چیزی می‌دهند که تو این قدر اصرار داری علی را بفرستی سوریه و شهید شود؟»
داغی که دو بار بر دلم نشست
بعد از شهادت «حسن ایرلو» ارتباط فرزندان شهید با رفیق بابایشان پررنگ‌تر می‌شود. حاجی رحیمی که از قدیم به فرزندان شهدا خدمت می‌کرد حالا خدمت به فرزندان رفیقش را واجب می‌داند و هرچه می‌خواهند فوری برایشان فراهم می‌کند. گاهی وقت‌ها میهمانان منزل خودش را رها می‌کند و خودش را به فرزندان رفیق شفیقش می‌رساند. «اگر اتفاق کوچکی برای من می‌افتاد، حاجی آن را می‌فهمید و بعدها متوجه شدم از این و آن پیگیر حالم بوده است. روز پدر بود و فرزندان حاجی در خانه‌اش دور هم جمع شده بودند؛ اما او به منزل ما آمد تا کنار من و خواهر و برادرم باشد و داغ پدر در روز پدر برای ما قدری آسان شود.»
«علی چرا ازدواج نمی‌کنی؟» این سوال را حاجی‌رحیمی مدام از پسر کوچک رفیقش می‌پرسد. علی جواب می‌دهد: «شرایطش نیست.» حاجی اما زیر بار نمی‌رود: «ازدواج کن؛ خدا کمک می‌کند من هم هر کاری بتوانم انجام می‌دهم.» آخرین مکالمه‌اش با علی به همین موضوع ختم می‌شود: «بیخیال ازدواجت نشو علی جان!»
علی می‌گوید: «همیشه به من می‌گفت من عروسی‌ات را ببینم‌ها! یک بار در خانه‌مان حرف ازدواج من مطرح شد؛ من گفتم مادرم راضی نیست؛ حاج‌خانم گفت نه من از خدا می‌خواهم! خیلی آرام گفتم ای بابا؛ توپ را انداخت در زمین من. حاجی به خنده گفت توپ نیفتاد تو زمینت توپ مستقیم خورد توی سینه‌ات. دقیقاً شبیه بابا جواب می‌داد و شوخی می‌کرد. یک لحظه حس کردم با بابا حرف می‌زنم»
آرزوی قدیمی علی این بود که دست پدر را در شب عروسی‌اش به ازای زحماتی که برایش کشیده ببوسد. پدر پر می‌کشد و آرزوی بوسه بر دستان خودش را بر دل پسر جوانش می‌گذارد. حالا دو سال است که علی به خودش نوید می‌دهد دست حاجی رحیمی، رفیق گرمابه و گلستان بابا را در جشن عروسی‌اش خواهد بوسید. «او هم دیگر نیست. حالا من مانده‌ام و آرزویی که دو بار بر دلم مانده و داغی که دو بار بر دلم نشسته است.»
انگار بابا از آسمان برگشته باشد
علی می‌گوید: «هربار حاجی را می‌دیدم انگار پدرم را دیده باشم، هر بار که با او حرف می‌زدم انگار با پدرم حرف زده باشم. همیشه حس کنم پدرم هنوز اینجاست، نه تنها برای من بلکه برای خواهر و برادرم هم همین طور.»
همین چند ماه پیش، در روزهای اربعین، علی توی یکی از موکب‌های ایرانی نشسته بود که دوستان پدر وارد شوند. بین رفقای بابا چشمش دنبال حاجی رحیمی می‌گردد. بالاخره دیرتر از بقیه سر و کله‌اش پیدا می‌شود. حاجی‌رحیمی برای اینکه بیشتر در طریق نجف به کربلا، پیاده‌روی کند زودتر از بقیه، از اتوبوس پیاده می‌شود و برای همین دیرتر هم به موکب می‌رسد.
سلام و علیک گرمی بینشان رد و بدل می‌شود. حاجی رحیمی می‌گوید: «علی! اینجا آب پیدا می‌شود بخوریم؟» همین جمله کوتاه و سبک خاص بیان یک سوال ساده، علی را یاد بابا می‌اندازد: «چیزی نگفتم. رفتم آب یا شربت بیاورم که حاجی به شوخی گفت نرو! من نمی‌توانم جواب پدرت را بدهم.» علی می‌رود شربت می‌ورد و همین که لیوان را دست حاجی می‌دهد اشک مجالش نمی‌دهد. بغضی که از دلتنگی پدر در گلویش جا خوش کرده بود بیشتر از این تاب نمی‌آورد و از چشم‌هایش پایین می‌ریزند. حاجی می‌گوید: «چرا گریه می‌کنی؟» علی میان گریه جواب می‌دهد: «یک لحظه حس کردم بابا جلوی رویم نشسته است…»

پیام خراسان

یک حرف حساب، یک تلنگر
غم نبود پدر آن قدر برای علی سنگین می‌شود که مجبور می‌شود برای آرام گرفتن، از دارو استفاده کند. موضوع که به گوش شهید حاجی رحیمی می‌رسد خودش را به او می‌رساند: «تعریف کن چه شده؟» سر درد دل علی باز می‌شود: «حاجی؛ الان که بابا نیست چطور به فلان موضوع رسیدگی کنم؟ فلان کار را چه کنم؟» حاجی بهت زده به علی خیره می‌شود: «تو پسر حاج حسنی! اما حاج حسن کجا و علی کجا! کاش شمّه‌ای از پدرت در وجودت بود!» برق از سر علی می‌پرد. تا به حال حاجی را این طور ندیده است.
خجالت سراسر وجودش را می‌گیرد؛ با خودش می‌گوید: «حاجی حق دارد. این‌طور انگار پدرم را ضایع کرده باشم…». علی می‌گوید: «اگر حاجی این حرف‌ها را نمی‌زد و به جای آن حرف‎‌هایی معمولی می‌گفت که مثلاً نگران نباش من کنارت هستم، من همچنان به همان رویه و دور باطل ادامه می‌دادم. این حرف حاجی نهیب عجیبی به من زد.»
هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد …
حدوداً یک ماه پیش از شهادت «حاجی»، علی به سوریه می‌رود و وقتی خبر می‌رسد حاجی وارد منطقه شده، به ساختمان «یاس» می‌رود تا رفیق بابا را ببیند. دیوار به دیوار سفارت جمهوری اسلامی؛ همان جایی که اسرائیل یه ماه بعد موشک‌بارانش کرد.
علی می‌گوید: «حاجی همزمان که دائماً نگاهش به تلویزیون بود و اخبار را رصد می‌کرد حواسش به من هم بود. زنگ زد به حسین امان‌اللهی و گفت نمی‌خواهید از مهمان من پذیرایی کنید. یک سیب و پرتقال آوردند. بعد سردار زاهدی تماس گرفت و حاجی رفت با او صحبت کند. وسط صحبتش با سردار به من اشاره می‌کرد که چای بخور، پرتقال پوست بگیر.»
موقع خداحافظی، حاجی به علی می‌گوید اگر اینجا (ساختمان یاس) امن بود تو را می‌آوردم پیش خودم. همان زمان کوتاهی که علی در ساختمان یاس است، حاجی مدام خداخدا می‌کند که اتفاقی نیفتد. حالا هم حسین امان‌اللهی شهید شده، هم سردار زاهدی هم حاجی. ساختمان یاس به دلیل حضور مستشاران سرآمد ایرانی همیشه در معرض خطر بود.
من شهید نمی‌شوم
علی در مراسم سالگرد شهید سلیمانی، حاجی را می‌بیند که با تلفن صحبت می‌کند. بعد از سلام و احوالپرسی یکی از دوستانش به او می‌گوید: «این آقای حاجی‌رحیمی شهید می‌شود. بیا با او یک عکس یادگاری بگیریم.» علی می‌رود به حاجی می‌گوید: «یک عکس بگیریم؟ اگر شما شهید شدید بعدش بگوییم ما با شهید فلانی عکس داریم.» حاجی جواب می‌دهد: «نه آقا! من شهید نمی‌شوم.» علی می‌خندد و زیرکانه قول شفاعت می‌گیرد: «حاجی! ولی اگر شهید شدید قول بدهید من را هم شفاعت کنید.»
حاجی‌رحیمی دستش را دور گردن علی می‌اندازد: «اگر شهید شوم؛ بعد از اینکه 120 سال عمر کردی تو را هم شفاعت می‌کنم و با خودم می‌برم.» تمام دل‌خوشی علی حالا که دو بار درد یتیمی را چشیده همین قول حاجی شده است.

پیام خراسان

کد خبر 6090155

لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/667032/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

شهید طهرانی‌مقدم استاد توحید و اخلاق و مهر ورزیدن به خانواده بود

10 عنوان کتاب نشر شاهد رونمایی شد/ تجلیل از نویسنده اثر مورد تقریظ رهبر معظم انقلاب

معرفی کتاب مرد ابدی و تجلیل از خانواده شهید حسن طهرانی‌مقدم

میزبانی سوره با چاشنی اقتباس در سی و پنجمین نمایشگاه کتاب/  «فیلم رو ببین، کتابشم بخون!»

اعتراض یک ناشر به جمع‌آوری کتابی از نمایشگاه که مجوز وزارت ارشاد را دارد

قوه‌قضائیه: بازداشت زیباکلام در مسیر نمایشگاه کتاب کذب است

گزارش تصویری | سی و پنجمین نمایشگاه کتاب تهران

نمایشگاه کتاب تا پایان روز چهارم چقدر فروخت؟

قوه قضاییه:‌ ادعاها درباره بازداشت زیباکلام در مسیر نمایشگاه کتاب کذب است

ادعاها درباره بازداشت زیباکلام در مسیر نمایشگاه کتاب کذب است

مفاهیم دفاع مقدس با کتاب و رسانه به نسل نوجوان منتقل شود

رونمایی 12 عنوان کتاب در دانشگاه زنجان

لمس کاغذ کتاب بخشی از ماجرای دلچسب کتاب خواندن است

فضای مجازی نافی کتاب کاغذی نیست

المیرا شریفی‌مقدم، نمایشگاه تهران را به سخره گرفت

هجوم موریانه‌ها به کتابخانه عمومی این شهر

معمای عهدشکنی دولت در بازار سرمایه

امام جمعه بیرجند: هیچ قانونی نباید مانع ازدواج جوانان شود

پایان مسابقات بخش تالو قهرمانی کشور و انتخابی تیم ملی

موتورسواری دیوانه‌وار یک جوان در صد متری مشهد

25 گونه جانوری خراسان جنوبی در معرض خطر انقراض قرار دارد

آبگیری 72 میلیون متر مکعبی سازه های آبخیزداری خراسان جنوبی

خراسان جنوبی، استان پایلوت برای اجرای طرح مهارت آموزی جوانان تعیین شد

محیط زیست : 25 گونه جانوری خراسان جنوبی در معرض خطر انقراض قرار دارد

افزایش 5 برابری اعتبارات حوزه اشتغال خراسان جنوبی

باید از ظرفیت و توانمندی مردم در تحقق شعار سال استفاده کرد

74 هزار میلیارد سرمایه‌گذاری صنایع بزرگ در خراسان شمالی

غول پیکر دنیای حشرات: سوسک هرکول (عکس)

شهروندان با آبیاری درختان معابر فرعی از طرح‌های تشویقی بهره‌مند می‌شوند

جزئیات تکان دهنده از مرگ مرموز بلاگر معروف ایرانی | مرد غریبه در آپارتمان برای چه پنهان شده بود؟

گردهمایی بانوان هنرمند هرات و تایباد برای حمایت از کودکان غزه

ورود دوندگان جاده ولایت به اقلید

4 مصدوم واژگونی خودرو وانت بار در محور خرمشهر به اهواز

ساخت 4 بوستان ویژه بانوان در مشهد، در دست اقدام

کشف 260 کیلوگرم حشیش و تریاک در گناباد

تکمیل طرح‌ های انتقال آب مشهد نیازمند اعتبار کشوری

برگزاری بیش از 10 رویداد ورزشی در دهه کرامت در مشهد

خبیری: بار آخر باشد درباره خیبر اتهام وارد کنید

اتاق بازرگانی خاستگاه تصمیم‌سازی اقتصاد خراسان رضوی است

یک فوتی و 2 مجروح در حادثه ریزش آوار ساختمان در بولوار حر مشهد

خسارت 8 هزار میلیاردی تگرگ و سیل به کشاورزان کاشمری

مشاهده پلنگ در جنگل رامسر (فیلم)

خسارت 8 هزار میلیاردی ریالی تگرگ و سیل به کشاورزان کاشمری

تزریق واکسن پنوموکوک در شهرستان‌های گناباد و بجستان آغاز شد

اهدا 300 دستگاه سرمایشی بین نیازمندان خراسان‌شمالی

هلدینگ های عمانی در راه سرمایه گذاری در کیش

حدادعادل: نگارش کتاب هایی به مانند مرد ابدی کار زینبی است

حضور خانواده نشر سازمان تبلیغات در نمایشگاه کتاب با 2687 عنوان

از ظرفیت شبکه‎‌های اجتماعی برای افزایش مخاطبان حوزه کتاب استفاده شود

نمایشگاه کتاب به فروش 194 و نیم میلیاردی رسید