پیام خراسان
روایت ننه سیمین پیرزن هفتاد ساله روستای بهار حاشیه مشهد از سختی هایش
يکشنبه 3 اسفند 1399 - 11:38:25
پیام خراسان - قدس آنلاین-احمد فیاض: "خَنَه خانایی(منزل) نِداشتُم؛ مادرجان! تنهای تنها بودُم. نه اینکه خَنَه خانایی نِداشته بودُم که یک خُنُه ی چهل پنجاه متری بود که از دو گوشه ی سقفِش عقربای زرد و سیاه می افتادن!. آغُل عقربای زرد؛ یه گوشه بود و آغُل عقربای سیاه؛ گوشه دِگِه سقف!. موریانه هم تا دلتان بِخُه. موشای کلونی(بزرگ) هم داشت.
خلاصه خُنُه که نِبود؛ ویرونه ی متروکه ای بود. حمّومم...(نداشت)؟! دستشویی هم او ته تها بود! قربون امام رضا(ع) بُرُم. خدا خیر آستان قدس رضوی رِ بِده که اینجِه رِ بِرَم ساخت! کلی دعاشان مُکُنُم!".
- عطر شلغم در خَنَه ی حالای "ننه سیمین" 70 ساله پیچیده، و صدای قل قل قابلمه کوچک روی گاز که مقداری شلغم بار گذاشته شده، در کنار قل قل کتری، بر لطافت و مهربانی اتاق می افزاید. بخار روی پنجره که مشرف به گلدسته های نیم تار مسجد روبرو(ناشی از بخار) است؛ حال و هوای معنوی به محیط داده است. آنسوی پنجره هوا بسیار سرد و مه آلود است اما اینجا و در خَنه ی "ننه سیمین" پیر، گرم حرارت بازتعریف مصائب تلخ و شیرینش هستم.
پیرزن مستضعف و بشدت نابرخوردار روستای بهار در حاشیه شهر مشهد اما همچنان روایت می کند و من؛ مشتاقانه؛ گوش جان به گفته های دلچسب و شیرین با لهجه غلیظ مشهدی اش می سپارم: ".... اصلیتُم از فرخد کلات است. 14 ساله بودم که شوهر -خدا بیامرزم- به اینجا یعنی روستای بهار در انتهای جاده خین عرب آورد. حدودا 56 سال است که ساکن روستای بهارم. 15 سالی می شود که شوهرم عمرش را داده، به شما! با مرگ همسرم؛ این مشکلات است که بی اندازه عیان می شود و بیش از همیشه آزارم می دهد. یکه و تنها می شوم".
"ننه سیمین"؛ مکثی می کند! زیر لب زمزمه هایی بر لب دارد. ظاهرا شخص یا اشخاصی را صادقانه دعا می نماید. رو به من می کند و بلندتر می گوید: "خدا مسئولان آستان قدس رضوی را خیر بدهد"!.
سپس ادامه سخن می دهد:" یک پسر معلول داشتم که از مغر داغون بود(فلج مغزی) اما تا در قید حیات بود؛ زندگیم روبراه بود. چند سال قبل مرحوم شد. من را ببخشید و معذرت می خواهم اما اولادم بود و برایم گدایی می کرد. تا نیرو و انرژی داشتم؛ کار می کردم. میدون(زمین کشاورزی) می رفتم و گوسپند جمع می کردم. ننه مو بگردم! تا سالم بودم روی شصت پای خودم را می رفتم. مشکل خاصی نداشتم. تا اینکه هفت هشت سال قبل سکته اول را زدم. عمل قلب باز کردم و بعد هم آنژیو و فنر قلب که چند باری اتفاق افتاد. فشار خون، بیماری قند و درد پا و ... با افزایش سن شروع شد. در خانه محقر روستایی که گفتم؛ از حمام خبری نبود. دستشویی ته حیاط بود که از یه تپه مانند دهلیزی باید عبور می کردم؛ آنهم در سرمای زمستانی اینجا! اگر حالم بد می شد دیگر کارم تمام بود". چند باری عقرب ها هم نیشم زده بودند که اهالی روستا به بیمارستان برای مداوا انتقالم دادند. هر گوشه آن متروکه را بهسازی می کردم باز عقرب ها سر و کله شان پیدا می شد. از هجوم موریانه ها دیگر امنیت نداشتم و موش ها هم که نگو!. چاره ای نداشتم که تک و تنها بود تا اینکه....!".
"ننه سیمین" به اینجا که می رسد؛ شور و شوق زایدالوصفی در چهره اش هویدا می گردد. بلند می شود و یک بشقاب کوچک شیشه ای پیشم می گذارد. تمام قابلمه شلغم را که حالا کاملا طبخ شده، جلوی من می گذارد با چنگالی. می پرسد:" نمک ...؟!". و می گویم:" خیر؛ مادرجان! تا اینکه چه...؟!".
مجددا مکثی دارد و بازهم زمزمه دعای خالصانه اش بر کنجکاوی ام می افزاید. " خدا خیر دهد مسئولان آستان قدس رضوی را! .... تا اینکه حدودا یک سال و نیم خبر آمد که تولیت آستان قدس رضوی وقت، به روستا می آید. آیت الله رییسی – که هر کجا باشد خدا نگهدارش- برای بازدید و سرکشی از روستا آمده بود. آقای براتی- خیر و نیکوکار روستا- گزارش داده بود که پیرزنی تک و تنها در روستا زندگی می کند که مشکلات بی شماری دارد. در نهایت بهت و تعجب همگان تولیت آستان قدس رضوی به همراه معاون امور مستضعفینش که فامیل سختی دارد(می گویم آقای مصطفی خاکسار قهرودی که حالا قائم مقام آستان قدس هستند)؛ خواسته بودند که از نزدیک در جریان مشکلات من قرار گیرند. از آن هیات عظیم بازدید کننده اما حدودا سه چهار نفری از جمله آیت الله رییسی و آقای معاون(می گویم خاکسار قهرودی) جلوی همان خانه متروکه آمدند. خواستند همانجا صحبت بشود که اصرار کردم چای آماده است و گفتم: چای من خوردن ندارد؟!". آن چهار نفر از جمله تولیت آستان قدس رضوی و معاون ایشان به محض شنیدن این مطلب یاالله یاالله کنان وارد کلبه محقر روستایی من شده و از نزدیک شرایط سخت ودشوارم را نظاره گر شدند. استکان چایی هم خورده و در انتها تاکید کردند: بزودی برای تان خانه ای خواهیم ساخت!".
به چای که می رسد؛ "ننه سیمین"؛ استکان چای برایم می آورد. انبوه گل و گلدان های جلوی تنها پنجره بزرگ اتاق نظرم را جلب می کند. به تنهایی "ننه سیمین" می اندیشم و به گل و گلدان هایی که حالا شده اند؛ تنها رفیق و همدم وی. "قربون امام رضا(ع) برم" که می شنوم؛ اندیشه هایم چون مه بیرون پنجره که حالا تقریبا خبری ازشان نیست؛ محو می شود.
پیرزن ادامه می دهد: "... گفته بودند که امام رضا(ع) بهترین همسایه است اما باور نداشتم. حالا فهمیدم که بهترین رفیق لحظات تنهایی هایم همین "معین الضعا و غریب الغربا(ع)" است. خدا خیر دهد مسئولان آستان قدس رضوی را! هفت هشت ماهی گذشت و آیت الله رییسی از آستان قدس رضوی رفتند. ولی... ولی امام رضا(ع) که نرفته بود. به لطف و پیگیری و تدبیر همان آقایی که فامیلش سخت است و گفتید حالا شده، قائم مقام آستان قدس رضوی، قرار شد تا در محیط مسجد دو مسکن ویژه محرومان ساخته شود تا در یکی از همان ها( همین جایی که نشسته اید)؛ نقل مکان کنم. حدودا سال قبل همین موقع ها و پس از چند ماهی که آیت الله مروی تولیت آستان قدس رضوی شدند؛ بسرعت این دو واحد مسکونی مقاوم ساخته، تجهیز و تحویل شد. گفتند که حدودا 140 میلون تومانی هزینه شده و اگه خدای ناکرده زلزله ای بیاید؛ این دو واحد مسکونی ذره ای آسیب نمی بیند. بهترین مصالح بکارگیری شد. آب و برق و گاز دارد. پسرم؛ حالا "ننه سیمین" دیگر برای دستشویی به آن ته ته حیاط نمی رود که بترسد مبادا فشارش بیفتد و یا سینه پهلو کند. حالا "ننه سیمین" حمام دارد! خدا خیر دهد آقای مروی و آقای خاکسار قهرودی را که حتی بعد رفتن آقای رییسی؛ "ننه سیمین" را فراموش نکردند". آن واحد دیگر نیز به بانوی سالخورده سیده ای تحویل شد.
به ساعت می نگرم! حدود دو ساعت و نیم پای سخنان "ننه سیمین" نشسته و گذر زمان را از یاد برده ام. بنظر می رسد؛ این پیرزن خونگرم مهربان نیز از مصاحبت با من خسته و ملول شده، و رفته رفته گفته های اش را جمع و جور می کند.
- "... پسرم! اول قرار بود همان خانه خرابه ی خودم توسط آستان قدس رضوی بازسازی شود اما بعد تصمیم گرفته شد تا با ساخت این دو واحد چهل متری در حیاط مسجد، دیگران پس از ما نیز از این واحد مسکونی که عطر رضا(ع) دارد؛ بهره مند شوند. یعنی تا زنده ایم؛ همینجا سکونت داریم و پس از آن باز به نفرات واجد شرایط و محروم و نابرخوردار همین روستا واگذار شود. وه! چه سعادتی که هنگام سالخوردگی در خانه امام مهربانی ها(ع) ساکن هستم. همجواری با مسجد؛ نه؛ درون مسجد و خانه خدا ساکن شده ایم. تاسوعا و عاشورای گذشته، میان محوطه مسجد، مردم تا پای پلکان واحد مسکونی مان نشسته و عزاداری می کردند. صبح ها ساعت 5 بیدار و هر صبح یک جز قرآن به نیت سلامتی مسئولان جهادی و انقلابی تلاوت می کنم. دم پیری چه می خواهم دیگر...؟! و همه به برکت بهترین همسایه دنیا یعنی امام رضا(ع) و مسئولان آستان قدس رضوی میسر شد. ما فراموش ناشدگانیم نزد گنبد و بارگاه امام هشتم(ع).
"ننه سیمین" در سخنان پایانی اش به شماری از مشکلات اقتصادی اش می پردازد. به هزینه های سنگین داروی های قلبش، به مشکلات فشار خون و نداشتن دستگاه فشار خون که برای اش ضروری است و به دیگر مشکلات اما در انتها با تاکید یادآوری می کند که " ننه سیمین؛ خَنَه ای دارد که عطر رضوی در آن پیچیده است، آب و برق و گاز دارد، حمام دارد، دستشویی دارد، آب گرم دارد و ...".
صدای ملکوتی اذان ظهر که در محله روستای بهار طنین می افکند نشانه ای از پایان صحبت رو در رو با بانوی سالخورده ای است که در پناه سیاست های ساخت مسکن محرومان و محرومیت زدایی آستان قدس رضوی حالا از امنیت پایدار مسکن برخوردار شده، و این حکایت مشت نمونه از خروار است. روایتی حقیقی بود از جامعه هدف و اقشار نابرخورداری که از نعمت مسکن توسط آستان قدس رضوی بهر مند شدند. بازتابی از به شدن، به سامان رسیدن، برخورداری و اثرگذاری نیازمندان و مستعضفین حاشیه شهر مشهد همراه با کرامت بخشی به تاسی از سیره رضوی در پناه سیاست های جهادی و انقلابی متولیان آستان قدس رضوی. در آینده نیز ان شاء الله روایت گر خواهم بود از مسکن سازی محرومان؛ چه آنکه همین چندی پیش قائم مقام آستان قدس رضوی سخن از ورود جدی آستان قدس رضوی برای ساخت مسکن محرومان سخن گفت و در این راستا اقدامات جدی نیز از جمله واگذاری چندین هکتار زمین در چند نوبت برای مسکن محرومان در دستور کار قرار گرفت.

http://www.khorasan-online.ir/fa/News/326653/روایت-ننه-سیمین-پیرزن-هفتاد-ساله-روستای-بهار-حاشیه-مشهد-از-سختی-هایش
بستن   چاپ